اسرائیل دشمنی که نمی‌شناسیم: یک شرکت چندملیتی با الهیات سیاسی

چله تابستان، در روزهای میانه مرداد 1404 پایگاه «فرهنگ سدید» گفت‌وگویی با دکتر سیدجواد میری منتشر نمود که اسرائیل را با دو ویژگی معرفی می‌کرد: نخست اینکه یک «شرکت فراملیتی» است و دوم اینکه مبتنی بر یک «الهیات سیاسی» خاص است. از آنجا که شناخت و شناساندن اسرائیل در پی جنگ اخیر ضرورت دوچندان خودش را نشان داده، کاج به سراغ این جامعه‌شناس رفته و نظرات تفصیلی او را در مورد «فهم اسرائیل» جویا شده است. آنچه می‌خوانید، ویراسته گفتار اوست:
اسرائیل دشمنی که نمی‌شناسیم: یک شرکت چندملیتی با الهیات سیاسی

درباره رژیم صهیونیستی چگونه بیاندیشیم؟

چند روز پیش کلیپی از سخنان سرلشکر سیدیحیی رحیم صفوی مشاهده کردم که می‌گفت احتمال وقوع جنگ مجدد بین ایران و اسرائیل وجود دارد. اگرچه سردار صفوی تأکید داشتند که سخنانشان از منظر نظامی مطرح می‌شود، اما به برخی مؤلفه‌ها و دلایل اصلی اشاره کردند که به نظرم صرفاً به مسائل نظامی محدود نمی‌شود. ایشان گفتند که در حال حاضر در وضعیت آتش‌بس قرار داریم، به این معنا که آتش جنگ موقتاً متوقف شده است؛ اگرچه از منظر حقوقی و ساختارهای بین‌المللی، هیچ توافق یا پروتکل مشخصی میان ما و رژیم صهیونیستی وجود ندارد. اگر این مسئله را با دقت بیشتری بررسی کنیم و آن را مهندسی معکوس کنیم، به نکته‌ای ساده اما عمیق می‌رسیم: آیا در جهانی با این پیچیدگی و در شرایطی که دو کشور دارای سلاح هسته‌ای به ما حمله کرده‌اند، می‌توان بدون تعریف پروتکل‌های حقوقی و بین‌المللی عمل کرد؟

ما در ابتدای انقلاب اعلام کردیم که رژیم صهیونیستی را به رسمیت نمی‌شناسیم، اما هر دو در سازمان ملل متحد حضور داریم؛ چون طبق قوانین بین‌المللی، رژیم صهیونیستی نیز عضو این سازمان است. این موضوع سؤال بزرگی را پیش می‌آورد: ما چگونه باید درباره رژیم صهیونیستی بیاندیشیم؟ مسائل ساده را می‌توان با پاسخ‌های ساده حل کرد، اما مسائل پیچیده نیازمند یافتن راه‌حل‌های مناسب خود است. به نظر بنده، ساده‌انگاری می‌تواند ما را به ورطه‌ای خطرناک سوق دهد. یکی از مشکلات اصلی این است که ما رشته‌ای به نام مطالعات اسرائیل‌شناسی نداریم. منظورم صرفاً تأسیس یک پژوهشکده نیست که به مطالعه متون عهد عتیق بپردازد و با نگاهی اعتقادی یا الهیاتی، تحریف این متون را اثبات کند یا نشان دهد که آنچه حضرت موسی(ع) فرموده، در قرآن هم موجود است.


فهم چندسطحی از اسرائیل

برای فهم اسرائیل، باید آن را در چند ساحت بررسی کنیم:

نخست؛ اسرائیل اگرچه از نظر ما رژیمی اشغالگر محسوب می‌شود، از سال ۱۹۴۸ در سازمان ملل متحد به‌عنوان کشور شکل گرفته و بر اساس پروتکل‌های این سازمان، مانند سایر کشورها جایگاهی دارد.

دوم؛ این کشور دارای عقبه‌ای تاریخی است که بسیار حائز اهمیت است و ما چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، تمایل به نادیده گرفتن آن داریم. این عقبه از زمانی آغاز می‌شود که منطقه فلسطین پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۸ وارد دوره‌ای انتقالی شد. پس از فروپاشی خلافت عثمانی در سال ۱۹۲۴ منطقه شامات و فلسطین تحت نفوذ انگلستان و فرانسه قرار گرفت. به‌عنوان مثال، سوریه و لبنان تحت استعمار فرانسه و فلسطین، عراق و عربستان تحت نفوذ امپراتوری بریتانیا بودند. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ قدرت بریتانیا و فرانسه به‌شدت تضعیف شد و ایالات متحده به‌عنوان قدرتی جدید ظهور کرد. نکته قابل‌توجه این است که انگلستان، فرانسه و حتی اتحاد جماهیر شوروی هر یک سهمی در این منطقه داشتند. این سهم از طریق مهاجرت شهروندانشان به فلسطین یا ایجاد تسهیلات توسط آژانس یهود در آمریکا، روسیه تزاری، شوروی، اروپای غربی و انگلستان شکل گرفت. این مهاجران ریشه‌های قوی و منسجمی در منطقه ایجاد کردند.

با کاهش قدرت کشورهای استعماری اروپایی، ایالات متحده به تدریج نقش پررنگ‌تری یافت و عملاً وارد حوزه منطقه فلسطین شد که امروز به عنوان رژیم صهیونیستی و رژیم اشغالگر شناخته می‌شود. البته حضور آمریکایی‌ها در این منطقه صرفاً به مهاجرت افراد یا شهروندان محدود نمی‌شود، بلکه دارای عقبه‌ای عمیق‌تر است. من در سال ۲۰۱۹ یا ۲۰۲۰ در زمان همه‌گیری کرونا، حدود یک سال در شهر سن‌پترزبورگ روسیه اقامت داشتم. در آنجا دوستی داشتم که شهروند روسیه و یهودی بود. او مرا به کنیسه‌ای در سن‌پترزبورگ دعوت کرد و من گزارش این بازدید را همان زمان در کانال تلگرامی خود منتشر کردم. در این کنیسه، خاخامی جوان حدوداً ۳۰ یا ۳۱ ساله، حضور داشت که بیوگرافی او بسیار شگفت‌انگیز بود: در نیویورک متولد شده بود، اما پدرش در اتحاد جماهیر شوروی به دنیا آمده بود و پدربزرگش در منطقه‌ای که امروز بلاروس نامیده می‌شود، در دوران روسیه تزاری زاده شده بود. او پس از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۸۳ یا ۱۹۸۴ متولد شده بود، اما پدرش ارتباطات خود را با روسیه و اجدادش با بلاروس حفظ کرده بودند. خودش در رژیم صهیونیستی تحصیل کرده بود و به زبان‌های عبری، عربی، انگلیسی و روسی تسلط کامل داشت. ممکن است به زبان‌های دیگر نیز مسلط بوده باشد که از آن اطلاعی ندارم. اما او در تمامی این مناطق، یعنی روسیه، آمریکا، بلاروس و رژیم صهیونیستی، خانه و زندگی داشت. حضورش در سن‌پترزبورگ هم به عنوان گردشگر نبود، بلکه زندگی مستقر و ازدواج‌کرده‌ای در آنجا داشت. این نمونه نشان‌دهنده شبکه‌ای گسترده از ارتباطات است. حال تصور کنید چنین فردی در حوزه تجارت، اقتصاد یا حتی امنیت فعالیت کند. به عنوان مثال، در حال حاضر حدود دو و نیم میلیون نفر از جمعیت رژیم صهیونیستی شهروندانی هستند که از روسیه، اوکراین یا بلاروس مهاجرت کرده‌اند و به زبان روسی صحبت می‌کنند. این افراد عمدتاً از طبقه متوسط رو به بالا هستند و نه فقیر. ارتباطات آن‌ها با روسیه، آمریکا، اروپا و انگلستان نه تنها قطع نشده، بلکه شبکه‌هایشان فعال‌تر شده است.

بنابراین: وقتی ایالات متحده امروز به حوزه رژیم صهیونیستی وارد می‌شود، این رژیم صرفاً یک کشور در کنار دیگر کشورها نیست. این رژیم امتداد تمدنی، فرهنگی و فکری اروپا، آمریکا و تا حدی روسیه است. در فلسفه، تاریخ‌نگاری و متون فلسفی اروپا، آمریکا و حتی روسیه، تمدن غربی به عنوان ترکیبی از فرهنگ یونانی، رومی، مسیحی و یهودی تعریف می‌شود. این تمدن که بعدها تمدن غربی نامیده شد، یهودیت را بخشی جدایی‌ناپذیر از خود می‌داند اما تلاش می‌کند اسلام را بیرون از دایره خود نشان دهد؛ در حالی که واقعیات تاریخی نشان می‌دهد اسلام نیز بخشی از اروپا و تمدن جدید غرب است. با این حال، به صورت اعتقادی و با رویکردی متعصبانه، اسلام را خارج از این تمدن قلمداد می‌کنند، اما یونان، روم، مسیحیت و یهودیت همواره اجزای اصلی آن هستند. نمی‌توان تاریخ تفکر اروپا را بدون ارجاع به افرادی مانند اسپینوزا، میمونیدس (ابن میمون)، کارل مارکس یا زیگموند فروید نوشت. این افراد از غول‌های تمدن مدرن اروپا هستند و همگی یهودی‌اند.


ابعاد هستی‌شناختی اسرائیل

وقتی رژیم صهیونیستی را یک شرکت فراملیتی می‌نامیم، منظور کاهش مفهوم آن نیست. برخی به من گفته‌اند که این تعریف به معنای بی‌اهمیت جلوه دادن رژیم صهیونیستی یا تقلیل آن به یک شرکت است که می‌تواند آدرس خود را تغییر دهد. برعکس؛ این تعریف نشان‌دهنده سرمایه‌ای عظیم است که به شدت با امنیت، اقتصاد، سیاست، تجارت و از همه مهم‌تر، ابعاد هستی‌شناختی درهم‌تنیده است.

ابعاد هستی‌شناختی که این کشورها و تمدن‌ها با آن درگیر هستند، در این موضوع نقش مهمی دارند. این تصور که رژیم صهیونیستی را صرفاً به یک بعد نظامی یا امنیتی تقلیل دهیم و بگوییم از منظر سیاسی آن را به رسمیت نمی‌شناسیم یا از منظر نظامی و امنیتی قصد نابودی یا حذف آن را داریم، غیرممکن است. تا زمانی که به این درک نرسیم که برای مهار یا حذف یک پدیده، ابتدا باید شناختی عمیق از آن داشته باشیم، نمی‌توانیم اقدام مؤثری انجام دهیم. حدود ده سال پیش، مقاله‌ای درباره «شیعه‌شناسی و مکاتب شیعه در دانشگاه‌های رژیم صهیونیستی» نوشتم که (در خبرگزاری مهر) منتشر شد. آنجا مطرح کردم که در رژیم صهیونیستی، شیعه‌شناسی به‌طور گسترده مطالعه می‌شود. البته این موضوع در سطح جهانی نیز صادق است و دانشگاه‌های مختلف به بررسی تشیع می‌پردازند و اکثر کتاب‌ها و اساتید مرجع در حوزه شیعه‌شناسی، به‌ویژه در کشورهای اروپایی و آمریکایی، به بهائیان تعلق دارند… رژیم صهیونیستی به دلیل چندتابعیتی بودن شهروندانش، امکان ورود آسان به ایران و انجام مطالعات میدانی را دارد. آن‌ها به شهرهایی مانند قم و مشهد سفر می‌کنند و مکاتب مختلف شیعه، مانند مکتب تفکیک مشهد، مکتب قم (صدرایی و نوصدرایی)، مکتب تبریز، مکتب اصفهان، نجف، کربلا و جریان‌های شیعی در لبنان، سوریه، ترکیه و دیگر کشورهایی که جمعیت شیعه قابل‌توجهی دارند، مانند خوجه‌ها، اسماعیلیه و زیدیه در آفریقا را بررسی می‌کنند. این مطالعات نه‌تنها کتابخانه‌ای، بلکه میدانی است و شناخت عمیق و بنیادینی از ما ایجاد کرده است. در مقابل، ما مفهوم رژیم صهیونیستی را چه به‌عنوان یک کشور، چه یک نظام و چه یک ایده به‌درستی نشناخته‌ایم.

به نظر بنده، رژیم صهیونیستی یک ایده است و این ایده، ایده‌ای اروپایی است که ریشه در مبانی یونانی، رومی، مسیحی و یهودی دارد. بدون شناخت این مبانی، نمی‌توان رژیم صهیونیستی را درک کرد. بسیاری هستند که شناخت اسرائیل را صرفاً به جنبش ناسیونالیستی صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم و کنفرانس‌های آن ارجاع می‌دهند. این دیدگاه تا حدی درست است ولی ما را از بنیان‌های عمیق‌تر و نظریه‌پردازان مهم‌تر آن غافل می‌کند. همچنان که برای شناخت جمهوری اسلامی پاکستان اگر علامه اقبال لاهوری و الهیات و زبان او را درک نکنید، نمی‌توانید محمدعلی جناح و دلایل اقدامات او علیه استعمار انگلستان را به‌درستی بفهمید؛ برای شناخت اسرائیل هم باید گرشام شوئلم فیلسوف و به زبان ما فقیه یا خاخام برجسته یهودی که از آلمان به رژیم صهیونیستی مهاجرت کرد را شناخت.

صرف یک دعوای سیاسی نمی‌تواند ایده‌ای خلق کند. جریان عرفانی، فکری، مذهبی، فلسفی و متافیزیکال نقش مهمی در این زمینه دارد. اگر حداقل دو واحد درسی در دانشگاه‌های ما به این موضوع اختصاص یابد، خیلی تاثیرگذار خواهد بود. صرف روشن کردن تلویزیون و صحبت درباره موشک و مسائل نظامی نمی‌تواند به درک عمیق منجر شود.

 

ابعاد انسان‌شناختی و تمدنی اسرائیل

باید توجه داشت که بین مسیحیت و یهودیت یک نزاع تاریخی و بنیادین وجود داشته است. این نزاع در قرون وسطی به شکل‌های مختلف بروز یافت؛ یهودیان و کلیمیان مورد آزار قرار می‌گرفتند، از بسیاری از مشاغل محروم بودند و اجازه اقامت در برخی شهرها را نداشتند. این حاشیه‌نشینی تا حدی به تضاد بنیادین میان مسیحیت و یهودیت بازمی‌گردد. اما پس از رویدادهایی مانند تفتیش عقاید و سقوط آندلس که به اخراج و قتل‌عام مسلمانان و یهودیان منجر شد، برخی از آن‌ها به ایران، پرتغال، هلند، ترکیه امروزی، روسیه و نقاط دیگر جهان و حتی آمریکا مهاجرت کردند.

به نظر من با ظهور ابزارهای مدرن و در این دوران، متن مهمی وجود دارد که نیاز به بازخوانی دارد، به‌ویژه برای ما در ایران. این متن، «پرسش از یهودیت» نوشته کارل مارکس است. با مارکس، پرسش جدیدی مطرح می‌شود؛ زیرا انقلاب فرانسه رخ داده و عصر روشنگری آغاز شده است. آرمان‌های روشنگری به دنبال خلق انسانی جهان‌وطن و جهانی‌شده است. دیگر گتوها پاسخگو نیستند، دیوارهای شهرها فرو می‌ریزند، ساختار شهرها تغییر می‌کند، لباس‌ها عوض می‌شوند و فهم‌ها دگرگون می‌گردند. در این فضا، مارکس پرسش مهمی مطرح می‌کند: جایگاه یهودیت در این تحولات بنیادین چیست؟ به نظر می‌رسد یهودیانی که در اروپا و آمریکا بودند، به نوعی خود را با فرهنگ سفیدپوستان همسو کردند و اخلاق، نگاه، منش و باورهای عصر روشنگری را در خود درونی ساختند. این گروه بعدها به عنوان یهودیان لیبرال شناخته شدند. اما در مقابل، گروهی ارتدوکس باقی ماندند که به یهودیت سنتی و دست‌نخورده پایبند بودند. نکته جالب این است که در این فرایند، انسان جدید خلق شد که از تمامی امکانات و ابزارهای جهان مدرن بهره می‌برد. این انسان به نوعی غربی است اما به جای تعریف خود ذیل مسیحیت، اخلاق پسامسیحی یا سکولاریسم مسیحی، خود را ذیل یهودیت تعریف می‌کند. این انسان، برتری‌جویی قوم برگزیده در متون یهودی را با برتری‌جویی تمدنی که اروپا خلق کرده، ترکیب می‌کند. در نتیجه، شما با انسانی اروپایی مواجه هستید که مسیحیت را پشت سر گذاشته و ادعای برتری دارد. هگل می‌گوید انسان سفیدپوست تمدن‌ساز است، اما نه به دلیل مسیحی بودن. انسان سفیدپوست به عنوان انسان تمدن‌ساز معرفی می‌شود، در حالی که انسان سیاه‌پوست یا انسان‌هایی که در آسیا و مناطق آسیایی هستند، در این دیدگاه توانایی تمدن‌سازی ندارند. در اینجا با تعریفی از انسان مواجه هستیم که ادعا می‌کند تمدن‌ساز است و ابزارهای آن را نیز در اختیار دارد. اما این دیدگاه با یهودیتی که به صهیونیسم تبدیل شده، ترکیب می‌شود. صهیونیسم نه‌تنها ویژگی‌های سرکوبگرانه انسان سفیدپوست اروپایی را در خود درونی کرده، بلکه ریشه‌های اعتقادی و الهیاتی یهودیت را نیز حفظ کرده و با تأکید بر این باور که یهود قوم برگزیده است، تقویت شده است.

این ترکیب، به صورت دوگانه، پدیده‌ای پیچیده را ایجاد می‌کند. صهیونیسم نه‌تنها مسلمانان را سرکوب می‌کند، بلکه مسیحیان و حتی یهودیان لیبرالی را که خود را ذیل آرمان‌های عصر روشنگری تعریف کرده‌اند، تحت فشار قرار می‌دهد. این یهودیان لیبرال کسانی هستند که می‌توان با آن‌ها بر سر یک میز مذاکره نشست و گفت‌وگو کرد. به همین دلیل، حدود پنج یا شش سال پیش یادداشتی نوشتم و تأکید کردم که جمهوری اسلامی، حتی برای بقای خود، باید تمام تلاش خود را به کار گیرد تا چپ‌گرایان اسرائیلی و جامعه‌ای که از آن‌ها حمایت می‌کند را سرکوب نکند و به حاشیه نراند. به حاشیه راندن این گروه‌ها به معنای قدرت گرفتن راست‌گرایان مانند نتانیاهو است که برای بقای خود با ارتجاعی‌ترین و منحط‌ترین تعاریف از یهودیت، مانند گروه‌های اشکنازی بسیار ارتدوکس، متحد می‌شوند. وقتی این جریان قدرت را در جامعه به دست می‌گیرد، نه‌تنها چپ‌گرایان در داخل سرکوب می‌شوند، بلکه در منطقه نیز سیاست‌های توسعه‌طلبانه، یک‌جانبه‌گرایی و قتل‌عام را پیش می‌برند. ما اکنون در میانه چنین وضعیتی زندگی می‌کنیم.

 

شرکت فراملیتی ـ الهیاتی

به نظر بنده، رژیم صهیونیستی صرفاً یک کشور در میان دیگر کشورها نیست. به همین دلیل از مفهوم «شرکت فراملیتی» برای آن استفاده می‌شود. هر یک از قدرت‌های اقتصادی و نظامی امروز مانند آمریکا، روسیه، چین، هند، انگلستان و اتحادیه اروپا سهمی در رژیم صهیونیستی دارند. آمریکا، به‌ویژه پس از جنگ جهانی دوم، بیشترین سهم را دارد اما سایرین نیز در آن دخیل هستند. هیچ‌کدام از این قدرت‌ها منافع رژیم صهیونیستی را کنار نمی‌گذارند؛ زیرا منافع این رژیم با منافع خودشان گره خورده است. اگر از منظر تمدنی نیز به موضوع نگاه کنیم، این درهم‌تنیدگی آشکارتر می‌شود.

این رژیم دارای عقبه‌ای تمدنی است که از اهمیت بسزایی برخوردار است. این عقبه پس از صلاح‌الدین ایوبی و جنگ‌های صلیبی، به‌ویژه نبرد ملازگرد که به شکست سنگین مسیحیان منجر شد، شکل گرفت. این شکست به دست ملک‌شاه سلجوقی رقم خورد. در تاریخ‌نگاری ایرانی، هیچ اشاره‌ای به نبرد ملازگرد نمی‌شود؛ زیرا این نبرد به تاریخ‌نگاری ترکیه نسبت داده شده اما ملک‌شاه سلجوقی و وزیرش خواجه نظام‌الملک که در این نبرد حضور داشتند، در اصفهان به خاک سپرده شده‌اند. در این نبرد، مسیحیان شکست خوردند و راه برای دسترسی به فلسطین امروزی گشوده شد. پس از آن، افرادی مانند صلاح‌الدین ایوبی و دیگران این مسیر را ادامه دادند. این عقبه تمدنی در حافظه تاریخی اروپاییان، مسیحیان و به‌ویژه یهودیانی که بعدها به اروپا و آمریکا مهاجرت کردند، جایگاه ویژه‌ای دارد و از منظر حیثیتی و تمدنی برای آن‌ها اهمیت بسزایی دارد.

همان‌طور که به گرشام شوئلم اشاره کردم، رژیم صهیونیستی صرفاً یک مفهوم یا ایده سیاسی نیست که در قرن نوزدهم شکل گرفته باشد. این رژیم دارای ابعاد الهیاتی برای اروپا، روسیه و آمریکا، ابعاد تمدنی و فرهنگی و همچنین ابعاد سیاسی و امنیتی است. اسرائیل دارای ابعاد متافیزیکی و مأموریت معنوی بزرگ است. حتی سناتورهای آمریکایی از واژه‌های الهیاتی استفاده می‌کنند و می‌گویند اگر آمریکا از حمایت الهی برخوردار نباشد، دچار مشکل خواهد شد.

 

استعمار شهرک‌نشین: از مرز تا جبهه

نکته مهم سؤالی است که باید از خود بپرسیم: آیا می‌توان پدیده رژیم صهیونیستی را از منظر جامعه‌شناسی مطالعه کرد؟ اگر بخواهیم این رژیم را مانند ایران یا هر پدیده دیگری مطالعه کنیم، از چه نظریه‌ای می‌توان برای صورت‌بندی آن استفاده کرد؟ یکی از نظریه‌های مرتبط در ادبیات جامعه‌شناسی، نظریه «استعمار شهرک‌نشین» (Settler Colonialism) است. این نظریه به زبان ساده یعنی نیروهای استعماری ابتدا منطقه‌ای را اشغال می‌کنند، شهرکی می‌سازند، خود را تثبیت می‌کنند و سپس به پیش‌روی ادامه می‌دهند.

رژیم صهیونیستی شاید تنها کشوری باشد که «مرز» مشخص ندارد، بلکه «جبهه» دارد. این یکی از ویژگی‌های بارز استعمار از نوع شهرک‌نشین است. آن‌ها به جای تعیین مرز، جبهه تعریف می‌کنند. برای مثال، رژیم صهیونیستی اعلام می‌کند که در پنج یا هفت جبهه می‌جنگد: در برابر سوریه، لبنان، فلسطین؛ و اخیراً به‌تدریج ادعاهایی در برابر مصر و اردن مطرح می‌کند و حتی ترکیه و عراق را نیز به عنوان جبهه‌های خود قلمداد می‌کند. این ویژگی به دلیل ماهیت استعمار شهرک‌نشین است.

شاید این سؤال مطرح شود که آیا در تاریخ مدرن نمونه‌های مشابهی از این پدیده وجود دارد؟ بله، سه یا چهار نمونه برجسته وجود دارد. خود آمریکا نمونه‌ای مهم و بنیادین در مطالعات استعمار شهرک‌نشین به شمار می‌رود. چون گروهی از مهاجران ابتدا بخشی از سرزمین را اشغال کردند، با بومیان جنگیدند و به‌تدریج کل قاره آمریکای شمالی را تحت کنترل درآوردند. کانادا و استرالیا نیز نمونه‌های دیگر هستند که در آن انگلیسی‌ها و آنگلوساکسون‌ها بخشی از سرزمین را اشغال کردند و به‌تدریج پیش‌روی کردند. از آنجا که این نمونه‌ها موفق بوده‌اند، رژیم صهیونیستی نیز به نوعی بخشی از جریان «انسان سفیدپوست اروپایی غربی» است که سرزمینی را اشغال کرده و به‌تدریج پیش‌روی می‌کند. این همان استعمار شهرک‌نشین است.

 

اسرائیل‌شناسی در محیط علمی ایران: سیطره نگاه اروپامحور

نکته دردناک این است که ما حدود ۴۸ تا ۵۰ سال است که از دشمنی با این رژیم سخن می‌گوییم، اما آیا می‌توان دشمنی به این قدرت داشت ولی از آن تعریف آکادمیک ارائه نکرد؟ تعریف آکادمیک نیازمند این است که استادان و صاحب‌نظران در دانشگاه‌ها، به‌ویژه در رشته جامعه‌شناسی، این موضوع را تدریس کنند. اما چرا این اتفاق نمی‌افتد؟ به دلیل سیطره نگاه اروپا‌محور بر برنامه‌های درسی و متون آموزشی. در بسیاری از دانشگاه‌های ایران، در حوزه علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی، مشاهده کرده‌ام که مهم‌ترین کتاب‌های درسی (TextBook) عمدتاً آثار افرادی مانند آنتونی گیدنز، ریتزر یا در بهترین حالت، ریمون آرون هستند. وقتی فهرست مطالب این کتاب‌ها را بررسی می‌کنید، هیچ اشاره‌ای به موضوعاتی مانند استعمار یا استعمار شهرک‌نشین نمی‌یابید. این موضوع اساساً در حوزه مطالعاتی گیدنز جایی ندارد. برای او مفاهیمی مانند جهانی‌سازی (Globalization) یا جهان‌وطنی (Cosmopolitanism) اهمیت دارند؛ زیرا او در لندن و در بستر تمدن غربی نشسته است که در حال توسعه خود است. برای او جهانی‌سازی مفهومی کلیدی است و تحقیقات گسترده‌ای در این زمینه انجام می‌دهد. اما برای ما که در ایران هستیم، جهانی‌سازی به این معناست که بخشی از آن می‌شویم، در حالی که تلاش می‌کنیم در برابر آن مقاومت کنیم یا با آن چالش داشته باشیم. ما حتی به اندازه متفکران ژاپنی هم کار نکرده‌ایم که با وجود چالش‌های مشابه، مفهوم جدیدی به نام «جهان‌محلی شدن» (Glocalization) را ابداع کردند. آن‌ها معتقدند باید از نظر محلی آن‌قدر قوی، منسجم و مقاوم باشیم که شیوه‌های مدیریت، تجارت و علم ژاپنی در عین محلی بودن، جهانی شوند. ما در برابر جهانی‌سازی یا مخالف آن هستیم یا سردرگم هستیم و نمی‌دانیم چه باید بکنیم. یادم می‌آید در اوایل حضورم در ایران، هر جا می‌رفتم، پیشنهاد می‌دادم درباره جهانی‌سازی صحبت کنیم، اما حالا دیگر کسی درباره آن حرف نمی‌زند و این موضوع به حاشیه رفته است. استعمار شهرک‌نشین برای ما که در ایران هستیم اهمیت بسزایی دارد. باید این دشمن را بشناسیم، اما متأسفانه این شناخت وجود ندارد.

 

اسرائیل‌شناسی در محیط سیاسی ایران: نسبت چین و روسیه با اسرائیل

یکی از ساده‌انگاری‌هایی که در سطوح مختلف ایران مشاهده می‌شود این است که کشورهایی مانند روسیه و چین کاملاً با ما همسو هستند. در سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ زمانی که در چین تدریس می‌کردم، مدتی در منطقه هونان در مرکز چین و سپس به مدت یک سال و نیم در شمال شرقی چین در استان هیلونگ‌جیانگ، نزدیک مرز کره شمالی و سیبری روسیه، در دانشگاه هاربین مشغول بودم. نکته قابل توجه این بود که این منطقه مدت‌ها پیش از انقلاب ۱۹۴۹ چین، به نوعی تحت استعمار روسیه و سپس اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت. معماری شهر و حتی ظاهر برخی از مردم به دلیل آمیزش با روس‌ها، با مناطق دیگر چین متفاوت بود. در آنجا کلیسای ارتدوکس روسی که آن را «پراونا» می‌نامند، وجود داشت. در آن سال‌ها بسیاری از خاخام‌هایی که اصالتاً روس بودند، پس از تسلط کمونیست‌ها از این منطقه مهاجرت کرده و به آمریکا رفته بودند. با احیای روابط چین با رژیم صهیونیستی و همچنین روابط چین با آمریکا و روسیه، خانواده‌های یهودی که ریشه‌هایی در روسیه، چین، آمریکا و امروز در رژیم صهیونیستی دارند، دوباره فعال شدند.

تصور کنید شبکه‌ای از ارتباطات میان روسیه، آمریکا، چین و رژیم صهیونیستی وجود دارد. شاید فکر کنید که روسیه و چین با ما نزدیک هستند و رژیم صهیونیستی و آمریکا دشمن ما هستند، اما جالب است که حدود ۲۰ یا ۲۲ سال پیش، آن‌ها موزه‌ها، گورستان‌های یهودی و حتی کنیسه‌های بزرگی را در این مناطق احیا کردند و دولت چین از این اقدامات حمایتِ کامل کرد. در حالی که اگر بخواهید در منطقه‌ای مانند سین‌کیانگ (ایغورستان) که ارتباطات عمیقی با ایران و جهان اسلام دارد، مسجدی بسازید، بعید است چنین اجازه‌ای دریافت کنید. در چنین فضایی سه کشور مهم آمریکا، چین و روسیه که هر یک در شورای امنیت سازمان ملل قدرت وتو دارند، نقش کلیدی ایفا می‌کنند. آمریکا با ما دشمنی دارد و ما تصور می‌کنیم که روسیه و چین با ما همسو هستند، اما این همسویی به چه معناست؟ آیا به این معناست که آن‌ها برای حذف رژیم صهیونیستی به ما چک سفید می‌دهند؟ این غیرممکن است. مراودات چین و رژیم صهیونیستی و حتی روابط امروزی روسیه با این رژیم را بررسی کنید؛ چنین چیزی امکان‌پذیر نیست.

حدود ۷۰ تا ۷۵ درصد رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری در روسیه تحت نفوذ نخبگان یهودی است که در حوزه‌های دانشگاهی، رسانه‌ای، سیاسی و اقتصادی قدرت قابل توجهی دارند. تصورات خام از سوی افراد عادی شاید آسیب چندانی به کشور وارد نکند اما وقتی مقامات ارشد نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی، اتاق بازرگانی یا دانشگاهیان تصورات ساده‌انگارانه‌ای از روسیه یا چین به جامعه تزریق کنند و بر اساس آن سیاست‌گذاری و نقشه راه تعیین کنند، این امر می‌تواند کشور را به ورطه نابودی بکشاند.

 

جبهه مقاومت یا جامعه مقاوم؟

به آغاز بحث برگردیم. در نظم نوین بین‌المللی که سازمان ملل متحد بخشی از آن است، برای مقابله با این رژیم، چه از منظر الهیاتی، چه از منظر سیاسی و روابط جهان اسلام یا جریان مقاومت، چه راهکارها و ابزارهایی در اختیار داریم؟ آیا الهیاتی برای مقابله در اختیار داریم؟ آیا امکاناتی مشابه آنچه آن‌ها دارند، در اختیار ماست؟ آیا ما نیز جبهه‌ای فراملی داریم؟ در سی سال گذشته، جمهوری اسلامی با ایجاد جبهه‌های مختلف زیر عنوان جبهه مقاومت، به دنبال تحقق چنین رویایی بوده است.

من نقدهایی در این زمینه مطرح کرده‌ام که شاید تکرار آن‌ها لازم نباشد. برای رسیدن به دستاوردهایی که آمریکا، اتحادیه اروپا و رژیم صهیونیستی به آن دست یافته‌اند، باید عِده و عُده لازم را داشته باشیم. در جهان امروز، اگر چین نفت شما را نخرَد یا اگر حق وتو در سازمان ملل در دست روسیه و چین باشد، این وضع نمی‌تواند آنچه شما به دنبالش هستید را فراهم کند. باید شرایط و مقتضیات زمان و مکانی که در آن قرار دارید را به‌طور جدی بشناسید، توانایی‌ها و قدرت خود را به‌درستی ارزیابی کنید.

به نظر من، این موضوع با مفهوم «جامعه (مجتمع) مقاوم» که توسط امام موسی صدر مطرح شده، مرتبط است. وقتی از جبهه مقاومت سخن می‌گوییم، اغلب تنها به ابعاد نظامی، سیاسی و امنیتی آن فکر می‌کنیم، در حالی که این ابعاد ممکن است کاستی‌هایی داشته باشند. اما مجتمع مقاوم در تفکر امام موسی صدر، به جامعه‌ای اشاره دارد که از نظر اقتصادی، فکری، سیاسی و فرهنگی در تمامی ابعاد مقاوم شده باشد. این مقاومت در قرن دوم هجری معنای خاصی داشت و در قرن بیست و یکم معنای دیگری دارد. باید بتوانید در تمام حوزه‌هایی که فناوری و عقلانیت تکنولوژیک امروز نفوذ کرده است، مقاومت ایجاد کنید. بسیاری از اتفاقاتی که در جنگ دوازده‌روزه علیه ما رخ داد، اگر نگوییم صد درصد، حداقل نود درصد آن‌ها به برتری تکنولوژیک دشمن بازمی‌گردد. جاهایی هم که ما توانستیم رژیم صهیونیستی را مهار کنیم، دقیقاً همان حوزه‌هایی بودند که به‌طور جدی به آن‌ها پرداخته بودیم و توانستیم خود را از نظر فناوری ارتقا دهیم. اگر از این مفاهیم و مؤلفه‌ها غافل شویم و صرفاً به شعار بسنده کنیم، به نظر من نه‌تنها نظام را به سوی نابودی سوق داده‌ایم، بلکه کل کشور و عقبه تمدنی موجود در آن را در مسیری هزینه کرده‌ایم که هیچ دستاوردی برای ما نخواهد داشت.

دیدگاه شما

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *